سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زنیت
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
خرسندى مالى است که پایان نیابد [ و بعضى این گفته را از رسول خدا ( ص ) روایت کرده‏اند . ] [نهج البلاغه]
نویسنده : فرحناز:: 88/6/29:: 9:23 عصر

دلم یه جوریه..گرفته ولی حتی حس گریه کردنم ندارم. بغض تو گلومه هی میاد و هی میره...

امروز مثلا واسه منم عید فطر بود...یه روز پر خواب و غم و کارای روزمره

برادرم یارشو پیدا کرده از صبح رفتن بیرون..الان که از اتق رفتم بیرون دیدم بازم نیست...نگو به بهونه کارت ماشینش دوباره زده بره پیش نامزدش(البته هنوز که نامزد نشدن ولی خب..می شن دیگه ...هر دوشون همدیگرو دوست دارن..دختره هم بهش نمی خورد دختره بدی باشه...).....مامانم وقتی پرسیدم علیرضا(من تو خونه بهش می گم لیلیین...فلسفه داره این صدا کردنم) کجاست با خنده گفت عاشق شده به بهونه کارت بازم رفته پیش سوده...

منم غر زدم که خودتونو ندیدین این بدبختو هی گیر دادین که عاشق...عاشق

دوباره بغض اومد تو گلوم و چشمامو اشک گرفت..زودی اومد تو اتاقمخوش به حالش که یکیو داره که دوستش داره و اونم دوسش داره...روزای خوبیو می گذرونه...

راستی یادم رفت بگم...چند شب قبل از 21 ماه رمضون بالاخره مامانم اینا به زور برادرم قرار شد توی رستوران خانواده ی دختره و دختره رو ببینن..من که تا الان طرفداری کرده بودم و کردم...با دختره جور شدم..برادرم باهام راحته...قبل اینا بهم عکسشو نشون داده بود...البته سر باز ....اونشب دلش خیلی گرفته بود..چون مامانم اینا خیلی بهونه می گرفتن و مخالف بودن...قرار شد من نگم که برادرم عکس دختره رو گرفته وگرنه مامانم اینا معلوم نبود باز به دختره چی می چسبوندن...

مامانم تو اون همه اوضاع می گفت ببین دخترای مردم چه جوری یه پسر می بینن بهش می چسبن اونوقت تو.....

Anyway، حالا همه اون روزا گذشته...امروز دیگه حاتی مامانم اینا و برادرم برای سوده کادو می خرن..امروز یه گردنبند واسه عیدی.... چند شب پیشا هم سر مهریه حرف بود...دیگه الان مسائل حل شده...خانواده ی دختره مهریه هاشون تقریبا بالاتر از حدیه که تو فیمیلای نزدیک ما بوده تا الان ( البته به نظر من بایدم برای اون اینجوری باشه..دختره لیسانیه..فرق داره با زنای مثلا پسرخاله هام که دیپلمن یا خونه دارن....ولی خب نمی تونم به برادرم بگم اینا رو چون می ترسم خدای نکرده مشکلی بعدنا پیش بیاد بعد ....) خلاصه خانواده ی دختره و خودش گفتن اگه قراره پایین تر از حدی باشه که اونا می گن پس یا 5 تا سکه یا 14 تا که تابلو باشه اینا نخواستن مهریه بگیرن و بعدن واسه دخترشون حرف در نیاد....ممممم به نظر من کار خوبیه..کلاس دخترشونو حفظ می کنن...

ولی بابام میگه آخه نه حرف اونا (چون زیاده و ما هر جوری باشه و هر زمان دختره بخواد باید مهریه رو بدیم..حتی اگه تو (برادرم)نتونی بدی به من اخلاقا واجبه که بدم و من تا 300-400 تا رو تعهد می کنم) از طرفی 14 تا و اینا هم کمه...تو هم باید تعهدی داشته باشی و ...... اگ اینجوریه تا حد 300-400 تا رو شمش می ذاریم...خلاصه حالا قراره باز برادرم با سوده حرف بزنه...

مامانم اوایل به خصوص خیلی می خواست برادرم از بین دخترای فامیل انتخاب کنه..یکیش دختر دایی کوچیکم..برادرم خیلی عذاب می کشید.

دختر داییم خیلی خوشگله..ولی خیلی هم با حجابه..اونجوری که اون روسریشو سر می کنه برادرم دوست نداره....بعدم برادرم از دخترایی که توی خونن خوشش نمی یاد..دوست داره یه دختره اکتیو و با انرژی و...باشه...اینا رو شبی که با هم داشتیم بیرون بودیم و داشتیم می حرفیدیم (یعنی اون داشت درد دل می کرد) بهم گفت...اون موقع ها می دونستم چه حس بدی داره....از ترس اینکه دختر مورد علاقشو از دست بده عجله داشت......به خاطر همینم زودتر از موقعی که خودش نقشه کشیده بود (که سربازی بره و خونشو بخره آماده باشه) داشت برنامه ازدواجشو ردیف می کرد....می فهمیدمش واسه همینم گاهی که می یومد پیشم می ذاشتم باهام حرف بزنه یا وقتی مثلا می رفتیم مهمونی برگشیتنی با برادرم جداگونن و زودتر از مامانم اینا می یومدیم خونه..اینجوری هم من زودتر از شر مهمونی خلاص می شدم هم اون فرصت درد دل پیدا می کرد...

به هر حال حالا همه چیز حل شده....الان مامانم اینا همکاری می کنن..هفته دیگه هم قراره بریم خونه دختره اینا...

شب اولی که قرار بود دو تا خانواده همدیگرو ببینن من سر کلاس آلمانی بودم...برادرم اصلا می خواست کلاس نرم..خلاصه سر افطار رسیدم خونه(یعنی مامانم اینا که افطار کرده بودن...از اذان خیلی گذشته بود من دیر رسیدم و حالا باید زودی حاظر می شدم که بریم ...همین که برادرم می خواست واسم اس ام اس بده که خیلی بی معرفتی (حتی اس ام اس شو نوشنه بود می خواست send کنه) من رسیدم..مامانم به برادرم می گفت این (یعنی من )موقع خواستگاریای خودشم به موقع نمی یاد دیر میاد تو (برادرم) که تویی...

منم گفتم فرق داره..علیرضا همیشه واسه من زودتر از خود من می یومد و کارا رو ردیف می کرد الانم واسش همه جوره پایم...اینو که گفتم برادرم خیلی خوشحال شد..ازش پرسیدم چی می خوای واست بپوشم و...خلاصه دیگه رفتیم سر قرار توی رستوران...

خب دیگه این روزا برادرم مشغول ازدواجشه فکر کنم قبل از رفتنم لااقل عقد کرده باشه...:)

منم که دیگه پذیرشام اومده..ازیه دانشگاه  آمریکایی که یه کم بورس گرفتم..ولی قسمت اول course توی پاریسه...اووووو هر چی فکر می کنم خونه های کوچیک هزینه های بالا....هر بار که نامه ی بورس اون دانشگاهو نگاه می کنم و خوش آمدگوییشونو از اینکه ایونقدر گرمو و خوشبینانست نسبت به من دلم می گیره که نمی تونم برم..پولم کافی نیست...رومم نمیشه از پدر مادرم بگیرم...دارم یه جوری برنامه می ریزم نخوام از اونا پولی چیزی بگیرم....فکر کنم روزی که برم دیگه حتی نگاهمم نکنن...

سخت دنبال کارم...

دانشگاه دیگه هم قبول شده..می شه گفت کل اروپا می تونم برم..اول روی سوییس برنامه ریختم و WHO و .... پروسه های شغلی WHO طول میکشه...کاش که بشه....اون وقت یکی از خوش بخت ترین آدمای دنیا میشم (با توجه به انکاناتی که اونا می دن...)البته شرایط استخدامشونم خیلی سخته ولی به هر حال....فعلا دارم روی آلمان فوکوس می کنم ...تا بعد ببینم چی میشه...اونجا هم هزینه ها پایین تره هم خونه ها بزگتر...+واسه رشته ی من بهتره هم روزای کلاس بهتره....امیدوارم خدا کمکم کنه..

یکم پول غرض کردم از یکی که بذارم تو حساب و چند روزه پس بده که انشاا... مشکل ویزا واسم پیش نیاد..

سه شنبه اولین جلسه ی IMI یه..شنبه زنگیدم که برم پولمو ازشون بگیرم انگار تا سه شنبه نیستن..سه شنبه هم اولین جلسه ی کلاسه..خداکنه پولمو بدن....پول زیادیه....

مامانم اینا هی می گن اول ازدواج کن بعد برو و .... و چمی دونم تو مگه از زندگی چی می خوای ..و ....چرا این 2 ساله به ازدواج بی علاقه ای(حالا خوبه بهم یه وصله هم بچشبونه یه چند وقته دیگه..مامانم واسه هدفش هر کاری می کنه..هر کاری...)اگه ازدواج کنی بری ما خرج خارجتو می دیم..می خندم طفلکی فکر می کنه یه قرون دوزاره که می خواد بده....بعدم اگه ازدواج کنم دیگه واسه چی خرجمو مامانم اینا بدن! یعنی من آدمی که نمی تونه هزینه ی زندگی رو تامین کنه باید قبول کنم؟؟؟؟!؟!؟!؟!؟ جرا؟!؟؟!؟!؟!؟ نمی دونم مامانم واقعا فکر می کنه من با پیشنهادش خر می شم؟؟؟؟ یا خر هستم؟؟؟؟ معلوم نیست باز چه خوابی دیده! ولی من چنین قصدی ندارم مگه اینکه کسی باشه که خودم می خوام..

فکرم کنم این برادر سوده هم یه خبریه ها مامانم چند دفعه گفته مامان سوده می گه فرح و عماد(برادر سوده) مثل هم فکراشونو ....نمی فهمم این مامانا حرفا و موضوعات بهتر و مهمتری ندارن که بزنن؟؟؟؟!! به هر حال که باید بگم عمرن!!

مامانم گیر داده که نکنه تو هم کسیو داری اونور که داری می ری..من بهش خندیدم...

ولی بعدش به این فکر می کردم که من حتی روی پویا تو پاریسم نمی تونم حساب کنم..تا الان که هیچ کاری برام انجام نداده تو این زمینه...حتی سراغمم نمی گیره...شاید اگر کس دیگه ای بود لااقل می گفت آقا من خونه دارم بیا....اینجوری همه مشکلاتم حل می شد..ولی خب عیبی نداره..هرچند که دوست دارم اون این کارو می کرد ولی توقع  این کارو ندارم.....

امروز که گذشت دارم فکر می کنم اون حتی عیدم بهم تبریک نگفت...دیگه چه حس و رابطه ای...

این رواز کمتر بهش فکر می کنم...خیلی خوبه ..دیگه می رم و دیگه بهش فکر نمی کنم..کمک خیلی بزرگیه برام که فراموشش کنم...اون پسر متعهدی نیست...گرچه که بچه ی خوبیه ولی خب نمی دونم دیگه چی بگم..شاید سر کارم گذاشت...شایدم مشکلی داره..به هر حال اصل قضیه و بلایی که سر من آورده فرقی نکرده.....

شایدم اون و حرفای مامانم و انتخابات اخیر و شرکام همه و همه باید دست به دست هم می دادن که من اینجوری از اینجا کنده بشم و برم ....شاید اون ور دنیا یکی منتظرمه و قدرمو می دونه... یکی که اگه حرف می زنه حرفش و قلبش و عملش یکی باشه..انقدر تکامل یافته باشه که احساس خوبی داشته باشه و غرورشو واسه من بذاره کنار...کسی که بتونه حرف بزنه....احساس داشته باشه و بتون زندگی رو اداره کنه..کسی که بزرگ باشه....

J)) الان دارم کریس دی برگ گوش می کنم می گه please don’t go….. ....

As we walk on …..are you going away with a no…tears left behind

I could have loved you but…

 Anyway من باید راه جدیدی رو برم.....


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

94360:کل بازدید
77:بازدید امروز
80:بازدید دیروز
درباره خودم
زنیت
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;)
لوگوی خودم
زنیت
لوگوی دوستان













لینک دوستان

پر پرواز
دوزخیان زمین

فهرست موضوعی یادداشت ها
زنیت[20] .
بایگانی
مقدمه
آرشیو 2
دلتنگی های همیشگی
خاطره
اشتراک